-
サマリー
あらすじ・解説
صهبا: نیلوفر کشتی ما رو. اصلا می رم از خود نوید میپرسم. نیلوفر: نه اون بلد نیست خوب تعریف کنه. بزار خودم برات تعریف میکنم. همین طور که مامان و بابام هنوز داشتن سر این که من برم بوشهر یا نه بحث میکردن، نوید گفت: اگه این بحث تموم شده، یه مسئله مهمی هست که میخواستم باهاتون در میون بذارم.