-
サマリー
あらすじ・解説
سپاه اندر ایران پراگنده شد
زن و مرد و کودک همه بنده شد
همه در گرفتند ز ایران پناه
به ایرانیان گشت گیتی سیاه
دو بهره سوی زاولستان شدند
به خواهش بر پور دستان شدند
که ما را ز بدها تو باشی پناه
چو گم شد سر تاج کاووس شاه
دریغست ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی
نشستنگه شهریاران بدی
کنون جای سختی و رنج و بلاست
نشستنگه تیزچنگ اژدهاست
کسی کز پلنگان بخوردست شیر
بدین رنج ما را بود دستگیر
کنون چارهای باید انداختن
دل خویش ازین رنج پرداختن